پادگانه برای خورشیدبانو (1)
نوشته شده توسط : ali.com

پادگانه برای خورشیدبانو (1)

 

پیش نوشت 1: تمامی شخصیت‌های این مجموعه نامه‌ها واقعی و غیرساختگی می‌باشد و هرگونه تشابهی کاملا از روی عمد شکل گرفته است.

پیش نوشت 2: ما زرنگیم که تو آتیشای سرخی سینه‌مون/ دل و قلوه پختیم و همسایه‌مون خبر نداش (پریش شهرضایی)

پیش نوشت 3: آقا نمی‌خوام در مورد عید مطلب بذارم. عیدم کجا بود تو این هیری ویری

////////////////////////////////////

سلام خورشید بانو خانم.

امروز اولین روزی‌ست بعد از زایمان جفتمان که از شما دور می‌باشم. این شد که این نامه را برای شما نوشتم. مرا ببخشید، هرچه سعی کردم نتوانستم با لهجه‌ی خودمان نامه بنویسم. یادتان هست که خود آمیرزا قنبر هم نمیدانست چگونه لهجه‌ی ما را بر روی کاغذ بیاورد و آن روز که ما این را از او خواستیم مدتی فکر کرد و به یکباره سر به بیابان گذاشت و دیوانه شد. این شد که نامه را با لهجه‌ی فخیم تهرانی به سوی شما گسیل نمودم.

امروز در مسافرخانه‌ای در شهر مستقر شدیم تا بلکه مشکل پیش آمده برای اجباری‌مان را حل کنیم، معاف گشته و به دهات خودمان برگردیم.

سلام ما را به اهالی صخره‌رود برسانید. در همین یک روزه دلم برای چشمه‌ها و باغ‌های پلکانی صخره‌رود تنگ شده و بیش از آن برای کنار شما بودن در صخره‌رود.

از شهر چه بگویم که پ...م صخره‌رود خودمان نمی‌شود. در این شهر همه چیز بر عکس است. به حوزه‌ی علمیه می‌رویم نه اثری از حوض می‌بینیم و نه اثری از علم، به حوزه‌ی هنری می‌رویم، باز نه اثری از حوض می‌بینیم و نه هنر، روحانی‌ها شدیدا به وضعیت جسمانی‌شان می‌رسند، رودخانه‌ در بیشتر روزها خشک است و خیابان‌ها پر از آب جوب و جوب‌ها پر از ماشین چپ شده و چپ‌ها به راه راست هدایت شده و هدایت از بدبختی خودکشی کرده و خودکشی نتیجه‌ی فرهنگ غرب است و بد است و دیگرکشی نتیجه‌ی فرهنگ ناب اینجایی‌هاست و خیلی هم بد نیست و بد هم باشد اینجا یک جایی هست به نام مجلس که سریع تصویب می‌کند که هرچه تا کنون بد بوده از الان خوب است و هرچه خوب بوده از الان بد و پلیس‌ها با دزدها رفیق هستند و مالباختگانی را که در خیابان فریاد الامان سر می‌دهند کتک می‌زنند و راستی به آسید محسن‌تان بگو اگر به شهر آمد مچ‌بند سبزش را نبندد که اینجا با سیدها بد هستند و هرکسی را که علامتی از سید بودن داشته باشد به شکل فجیعی او را به بند می‌کشند. خلاصه حالمان از شهر به هم خورد، اما با این حال حسی در این شهر هست که آدم دلش می‌خواهد همیشه اینجا بماند. انگار دلت می‌خواهد قاطی این همه چیزهای برعکس بمانی و به روستای خودت که همه چیزش ایداه‌آل است برنگردی. شاید بین این همه چیزهای برعکس بودن بیشتر خوش می‌گذرد. شاید دود اینجا تنفس را راحت‌تر به انجام می‌رساند. در همین یک روزه شدیدا نمک‌گیر اینجا شده‌ایم. حالا می‌فهمم که این حسی که مشت‌ایوب  و کل‌آتش و حاج ابراهیم و ... به اینجا کشید چه حسی بوده است.

بی‌خیال این شهر، که خودمان را عشق است و ان‌شاالله در دو سه روز آینده کارمان حل شده و به صخره‌رود برمی‌گردم و با گلاب خانم و شوهرشان خدمتتان می‌رسیم که عقدتان کنم.

////////////////////////////////////

پس نوشت 1: چند وقتی‌ست که یاد مهدی عابدی عزیز افتادم و دلم هوایش را کرده. چند روز پیش با محسن شماره‌ی جدیدش را پیدا کردیم و با او تماسی گرفتیم. صدایش همچنان گرم و مهربان و منشش همچنان بزرگ بود. مهدی عابدی و غزل‌هایش را بسیار دوست می‌دارم. شخصیت بلندش به او این اجازه را می‌دهد که ساعت‌ها بعد از جلسه با تازه‌کارترین شاعران هم‌صحبت شود و سوالاتشان را جوابگو باشد. در سال 85 حدود 30-20 جلسه به خانه ترانه‌ی اصفهان آمد و در همان مدت به اندازه‌ی 4 سال دانشگاهی که رفتم از او چیز آموختم. دلم برای آن 30-20 شبی که کنار زاینده‌رود قدم می‌زدیم و او ترانه‌های خودش را با آواز سنتی می‌خواند تنگ شده است.

خودش ادعا دارد که بعد از حسین منزوی و یغما گلرویی بزرگترین شاعر ایران است. گرچه من و حامد مفتخر حسینی هم داریم یواش یواش به او می‌رسیم. سال گذشته مجموعه‌ی "هزار و سیصد و شب" از غزل‌های او منتشر شده است. امیدوارم هرجا که هست شاد باشد. غزل زیر را با اجازه‌ی حضرتش در اینجا می‌گذارم.

 

خدا نقاشی‌ات کرد و به دیوار تماشا زد

خدا رنگ تو را روی تمام دیدنی‌ها زد

شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست

اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد

خدا شیرینی نام تو را در آب‌ها حل کرد

از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد

بزرگی، مهربانی، بی‌دریغی، آن قدر خوبی

که حتی می‌توان گاهی تو را جای خدا جا زد!

دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد

دوباره از غزل‌هایم تب عشق تو بالا زد

غزل‌های مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند

که زیر بیت ـ بیتش آفرینی از تو امضا زد

 

پس نوشت 2: چند روز پیش در وبلاگ عبدالجبار کاکایی کامنتی گذاشتم و در نهایت ادب چند تا مورد از ترانه‌‌هایی را که در وبلاگ گذاشته بود و فکر می‌کردم می‌تواند بهتر باشد را نوشتم و در آخر نوشتم که به اعتقاد من هنوز بهترین ترانه‌شان "کبوتر". اما در نهایت تعجب کامنت من تایید نشد و فهمیدم که در این وبلاگ فقط کامنت‌های "به به استاد " و "چه چه استاد" تایید می‌شود.(یک نگاهی به کامنت‌های وبلاگش بیاندازید). علت را که از خودشان جویا شدم گفتند:"نمی‌خواهم در سطح سلیقه‌ی شما متوقف بمانم. شما با کبوتر خوش باش"

تعجب کردم که خب نمی‌خواهید در سطح سلیقه‌ی من متوقف بمانید، نمانید، چرا کامنت تایید نمی‌شود؟؟؟ یعنی هیچکس نباید بفهمد که شما منتقد هم دارید (دقیقا رفتار دولت نهمی‌ها) و بعد هم که مرا به آموختن از همشهری‌ام سعید بیابانکی دعوت نموده با این خیال خام که با آوردن نام سعید بیابانکی (که پیشترها خیلی در موردش بی‌انصافی کرده‌ام) من را عصبی کند (باز رفتار دولت نهمی. بگمممممممممم؟ بگمممممممممممم؟ ). خدمتشان عرض کردم که بنده خواه ناخواه به خاطر اینکه در شعر اصفهان فعالیت می‌کنم از سعید بیابانکی بسیار آموخته‌ام.

به هر حال تایید نکردن چندتا کامنت از کسی که سانسورچی وزارت ارشاد دولت نهم بوده، چندان بعید نیست. جالب‌ است که این سانسورچی دولت نهمی فکر می‌کند با سبز کردن نوشته‌های وبلاگش مبارز شده و... نفرین بر جنبشی که اسطوره‌های شعرش بله قربان‌گو‌های دیروز باشند. امیدوارم ایشان با غرور خسته‌اشان خوش باشند.

 





:: بازدید از این مطلب : 98
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 16 شهريور 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: